تمــام راه ظهــور با تـو گنـه بستــم دروغ گفتـه ام که آقـا منتظـر هستـم
کسی به فکر شما نیست راست میگویم دعـا بـرای تو بازیسـت راست می گویم
اگر چه شهـر بـرای شما چراغـان است بـرای کشتن تو نیزه هم فـراوان است
من از سرودن شعـر ظهــور می تـرسم دوبـاره بیعـت و بعدش عبـور می تـرسم
من از سیاهی شبهـای تـار می گویم من از خـزان شدن این بهـار می گویم
درون سینه مـا عشـق یـخ زده آقـا تمــام مـزرعـه هامان ملـخ زده آقـا
کسی که با تو بمـاند به جانب آقـا نیست بـرای آمدن این جمعـه هم مهیـا نیست
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8